کربلا خواهی اگر از زینب کبری بگیر
چون کلید کربلا در اختیار زینب است
دفن می شد کربلا در کربلا ، دانی چرا ؟
کار ها بی سازمان می شد اگر زینب نبود
از نماز و مسجد و محراب آثاری نبود
بام مسجد بی اذان می شد اگر زینب نبود
کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش
مرده است احترام ... بماند بقیه اش
از تیر های حرمله یک تیر مانده است
آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام ... بماند بقیه اش
شمشیر ها تمام شد و نیزه ها شد تمام
شد سنگ ها تمام ... بماند بقیه اش
گویا هنوز باور زینب نی شود
بر سینه ی امام ... بماند بقیه اش
پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام ... بماند بقیه اش
راحت شد از حسین(ع) همین که خیالشان
شد نوبت خیام ... بماند بقیه اش
رو کرد در مدینه که یا ایهاالرسول
یا فاطمه ! سلام ... بماند بقیه اش
از قتلگاه آمده شمر و زدامنش
خون الدوام ... بماند بقیه اش
بر خاک خفته ای و مرا می برد عدو
من می روم به شام ... بماند قیه اش
دلواپسم برای سرت روی نیزه ها
از نگ پشت بام ... بماند بقیه اش
دلواپسی بای من و بهر دخترت
در مجلس حرام ... بماند بقیه اش
قصه به سر رسید وتازه شروع شد
شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش
یا حبیب الباکین
با خودم فکر میکنم ، اصلا چرا باید
رباب ، با آب هم قافیه باشد
روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند
حرمله ، آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود.
هدف های روشنی داشت : چشم های عباس ، سینه ی حسین ، گلوی تو
تنها تو بود ی که خوب فهمیدی
استخوانی که در گلوی علی بود ، سه شعبه داشت
شش ماه علی بودن را طاقت آوردی
خون تو جاذبه ی زمین را بی اعتبار کرد
حالا پدرت یک قدم سوی خیمه می ورد ، بر می گردد
می رود ، بر می گردد
می رود...
می رودپشت خیمه ها
با غلاف شمشیر ، برایت از خاک گهواره بسازد
تا دیگر صدای سم اسب ها بیدارت نکند
رباب
می رسد از راه
با نگاه
با یک جمله کوتاه
آقا!
خودتان که سالمید ان شاالله.
عبدالله پسر ده ساله ی امام حسن مجتبی
شیر ده ساله طفل دیگر نیست / ننگ بر من اگر سپر نشوم
نفسم بند آمده عمه / قول می دهم که دردسر نشوم
نفسش را هنوز می شنوی / رحم کن که بی پدر نشوم
وای بر من اگر که پیش از او / بی سر و دست و پا و سرنشوم
عمه همه در ازدحام می خندند / جای یک جرعه ی آب
بر سوز جگر تشنه کام می خندند / تا دلش را بیشتر بسوزانند
بر زنان خیام می خندند / طبل را اهل کوفه می کوبند
در عوض اهل شام می خندند / سنگ ها بی بهانه می بارد
تیغ ها بی نیام می خندند / تازه اندوه ها شروع شده اند
رقص سر نیزه ها شروع شده است / عمه چشم مرا بگیر می میرم
کاکلش دست دشمن افتاد / یاد پرواز شیر خواره نمود
آستین را کشید و پاره نمود / گر چه او رفت بهر امدادش
گره افتاد فریادش / آنچه او دید گفتنش سخت است
گفتنش نه شنیدنش سخت است / داد زد ریشه ی هستی مرا نزنید
به دلم خیمه ی عزا نزنید / او عموی من است نا مردان
از پس و پیش بی هوا نزنید / دوره کرده اید باغبان مرا
ای تبر ها به شاخه ها نزنید / جای خالی نمانده در بدنش
اینقدر تیغ جا به جا نزنید / خاک را غرق رد پا نکنید
از عمویم مرا جدا نکنید / مادرش آمده به دیدارش
پیش مادر سر و صدا نکنید / ای عمو لاله ی حسن افتاد
به فدایت که دست من افتاد
زندگینامه امام حسین(ع)
دومين فرزند برومند حضرت علي و(1) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت فاطمه ، كه درود خدا بر ايشان باد، در خانه وحي و ولايت چشم به جهان گشود.
آنگاه كه امام حسین(علیه السلام) در قتلگاه، در خون خود غوطه ور بود اسب وى آمد دور بدن غرقه به خون و مجروح امام میگشت و پیشانى خود را به خون مقدسش آغشته مىكرد.عمر سعد كه این حالت را از آن حیوان مشاهده كرد دستور داد: او را بگیرند كه از بهترین اسبهاى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است، سواران اطراف اسب را محاصره كردند تا آن را دستگیر نمایند ولى اسب بر آنان تاخت و با پاهاى خود چهل نفر پیاده و ده نفر سواره نظام را به درك فرستاد. پس از مشاهده این امر مجدداً عمر سعد دستور داد آنرا آزاد بگذارید تا ببینم چه مىكند، همین كه آن را آزاد گذاشتند نزدیك بدن به خون غلطیده امام (علیه السلام) آمد و پیوسته یال و كاكل خود را بخون شریفش میمالید و آن را میبوئید و با صداى بلند شیهه مىكشید.
از امام محمد باقر(علیه السلام) روایت شده است: اسب امام در آن حال مىگفت: الظلیمه، الظلیمه، من أمه قتلت ابن بنت نبیها. پس از آنكه سر و گردن خود را بخون آغشته كرد، صیحه كنان و شیهه زنان به سوى خیمهها آمد تا خبر شهادت صاحب خود را به زن و فرزندان امام (علیه السلام) برساند.
همین كه زنان حرم نگاهشان به اسب بى صاحب افتاد و دیدند كه با شرمندگى و سرافكندگى، و با زین كج و واژگون بسوى خیمهها می آمد، با موى پریشان و روى گشوده مویه كنان و بر سر و سینه زنان از خیام حرم بیرون دویدند و به سوى قتلگاه روى آوردند. خرجن من الخدور، ناشات الشعور، على الخدود لا طمات، و للوجوه سافرات، و بالعویل داعیات، و بعد العز مذللات، والى مصرع الحسین، مبادرات.
ام كلثوم شیوه كنان ناله مىزد و مىگفت: وا محمدآه، وا ابتآه، وا سیداه، وا جعفرآه، وا حمزتآه، هذا حسین بالعمر صریح بكربلاء... این حسین است كه در آفتاب سوزان روى زمین افتاده است.
زینب (علیها السلام) فریاد مىكشید و مىگفت:وا اخاه! وا سیداه! و اهل بیتاه، لیت السماء أطبقت على الأرض، و لیت الجبال تدكدكت على السهل... اى برادر من! اى پیشواى من! ای كاش طاق آسمان به زمین فرود مىآمد، ای كاش كوهها سیل صفت برسینه دشتها و بیابانها فرو مىریخت، این سخن می گفت و بسوى امام حسین(علیه السلام) مىآمد.
وقتى كه نزدیك رسید دید عمر سعد با گروهى از یارانش كنار امام (علیه السلام) ایستادهاند و گروه دیگرى عزیز دلش را هدف تیر و دستخوش شمشیر قرار دادهاند زینب خطاب به عمر سعد كرد و گفت: أیقتل ابو عبدالله و أنت تنظر الیه؟ اى پسر سعد برادرم را مىكشند و تو ایستاده و نگاه میكنى؟! عمر سعد دلش بحال زینب (علیها السلام) سوخت و اشكش جارى شد، در عین حال روى از وى برتافت و چیزى نگفت.
و چون حضرت زینب (علیهاالسلام) دید كه عمر سعد اعتنا نكرد صدایش را بلند كرد و گفت: و یحكم أما فیكم مسلم واى بر شما! آیا در تمام شما مردم یك نفر مسلمان نیست؟ باز هم كسى به زینب(علیهاالسلام) جواب نداد.
آنگاه كه اضطراب بیش از حد زینب را مشاهده كرد. دستور داد: بى درنگ وارد گودال قتلگاه بشوید و كارش را بسازید، انزلواله و اریحوه. از میان همه، شمر پیشى گرفت و پس از ورود به گودى نخست لگدى بر وى زد، آنگاه روى سینهاش نشست با یك دست محاسن شریفش را گرفت و با دست دیگر دروازه ضربه شمشیر بر بدنش وارد ساخت و در پایان سرش را از بدن جدا كرد. (لعنت خدا بر قوم ستمگر).
با اشک هایش دفتر خود را نور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هایش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
"باز این چه شورش است که در جان واژه هاست
شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست"
بی اختیار شد قلمش را رها کرد
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پایش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
سلام بر خون خدا.
سلام بر رحمه الله الواسعه.
سلام بر نور چشم رسول اکرم ـصلیاللهعلیهوآلهـ.
سلام بر فرزند شهید امیر المومنین ـعلیهالسلامـ و بی بی فاطمه زهرا ـسلاماللهعلیهاـ.
سلام بر شافع روز جزا.
سلام بر آنکه ملائک در عزایش می گریند.
سلام بر کسى که بیعتش را شکستند.
سلام بر آقایى که حامى دیگران بود و خود بی یاور ماند.
سلام بر محاسن خضاب شدهاش.
سلام بر چهره به خاک و خون آلودهاش.
سلام بر دندان کوبیده مولا با چوب خیزران و چوب دستى عبیداله ملعون.
سلام بر سر مقدسی که بر فراز نیزه عدوان زده شد.
سلام بر تشنگى کشیده در کنار نهر آب
سلام بر حسین ـعلیهالسلامـ و فرزندان فرزانه و اصحاب عزیزش
و سلام بر دشت تفتیده عشق!
سلام بر میدان عشق بازى یاران عاشق دلباخته کوى معشوق
سلام بر تو اى کربلا
سلام بر تو اى دشت پر بلا
سلام مرا با گلوى بغض فرو خوردهات و چشمان مواج از دریاچه اشک دلتنگىات و با جگر سوختهات و قلب پاره پارهات پاسخ گو.
کربــلا! مىخواهم که با تو سخن بگویم!
مىخواهم بقچه حرفهاى بردوش ماندهام را براى تو پهن کنم نمىدانم، نمىدانم تاب شنیدن حرفهایم را دارى یا نه؟ با تو سخن میگویم تویی که آن محزونترین روز را در خود دیدی! تویی که از غم مولایت از ازل تا به ابد عزاداری!
کربلا از غروب عاشورا بگو...
براستی آن روز چه کشیدی؟ شنیدهام که غروب روز عاشورا براى تو سخت التهاب آور بود؟
یقین دارم که اگر در اسارت خاک نبودی هر آن لباس رزم بر تن می کردی و غران و آتشفشان بار، بر آن ملعونان و نفرین شدگان ابدی، حمله می بردی!
کربلا! بگو که آن سه روز و دو شبى که پیکرهاى شقایق رنگ قافله عشق بر پیشانى پینه بستهات میهمان بودند با آنان چه ها گفتى؟
کربلا برایم از اصحاب بگو! آنان که با وفاترین اصحاب تاریخ بودند. از چهرههای برافروخته و هیجانزده شان برای تکه تکه شدن در راه حسین ـعلیهالسلامـ بگو...
کربلا از علی اکبرـعلیهالسلامـ بگو که شبیهترین بنی هاشم به رسول الله ـصلیاللهعلیهوآلهـ بود آنقدر که آن ملعونان لحظهای پنداشتند مبادا رسول خدا ـصلیاللهعلیهوآلهـ به میدان آمده! از داغ شهادت فرزند بگو چگونه قلب سید الشهدا ـعلیهالسلامـ را جریحه دار کرد! از آن لحظهای بگو که آقا از روی اسب میدان را تماشا میکرد پی در پی با هر ضربه علی می گفت ماشاءالله! لا حول و لا قوه الا بالله! و به یکباره ذکر لبش شد:
"انا لله و انا الیه راجعون"!
برای خواندن دلنوشته به ادامه مطلب بروید....
انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم
و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم
سلام بر مسلم...
فرستاده ی حسین(ع)...
مردی که وقتی به کوفه آمد،
هجده هزار نفر با او بیعت کردند
اما شب،بیرون از مسجد، تنها
خودش مانده بود و آسمان
تیره ی شهر...
سلام بر مسلم...
سرگردان کوچه های
کوفه...
غریبی که بر بام
دارالاماره،آرزو می کرد
کاش هرگز نامه ای برای حسین(ع)
نفرستاده بود...
سلام بر حر...
آزاد مردی که صبح،
سردار سپاه کفر بود و
شب،جان نثار مولایش حسین(ع).
سلام بر آزاده ای که به سمت خیام
کاروان حسین(ع)مرکب
می راند و می گفت: خدایا
به سوی تو برگشتم!...
سلام بر حر...
که وقتی بسیاری از یاران،
حسین(ع) را تنها گذاشته
بودند به او پیوست...
سلام بر علی اصغر(ع)...
سلام بر لحضه های خداحافظی حسین(ع)
با طفل شیر خواره اش...
سلام بر بی تابی علی اصغر(ع) روی دست های پدر...
و سلام بر گلوی تشنه ای که تیر سه شعبه را
در آغوش کشید و با خون خود سیراب شد...
سلام بر رقیه...
طفلی که همراه کاروان به اسارت رفت اما
دیگر به کربلا باز نگشت...
سلام بر رقیه و دلی که میان خرابه های شام
برای پدر تنگ بود...
سلام بر رقیه،بر چشم های خسته ای که
خواب پدر را دید و دست های کوچکی
که سر بریده و به خون آغشته ی پدر را
در آغوش گرفت تا آرام بگرد...
سلام بر عباس(ع)...
علمدار سپاه بی سرباز مانده ی حسین (ع)...
سلام بر قدم هایی که به سمت فرات
رفت اما باز نگشت...
سلام بر دست هایی که مشک
را پر از آب کرد امام کمی
آن طرف تر از فرات، بر زمین
افتادند...
سلام بر قطره قطره آبی که از
مشک روی زمین ریخت و به
خیمه ها نرسید...
سلام بر زینب (ع)...
بانویی که از مکه تا کربلا
پرده نشین بود و از کربلا تا
شام،سوار مرکب بی جهاز...
سلام بر بی بی داغداری که
با کاروان زنان و
کودکان دست و پای بسته
از میان قتلگاه عبور داده
شد...
سلام بر فریاد بلند
" وا محمدا" ی زینب(ع)،
وقتی پیکر بی سر برادر را
روی خاک دید...
سلام بر علی اکبر(ع)...
جوان رعنایی که برای جنگ از پدر
اذن خواست و حسین(ع)
بی درنگ اجازه داد و نا امیدانه از او دل برید...
سلام بر آن دمی که
میانه ی جنگ،پسر
به سوی پدر آمد که :
تشنگی امانم را بریده است...
و سلام بر ساعتی که
جوان،تشنه به میدان برگشت...
سلام بر علی اکبر(ع)...
شبیه ترین مردم به سول خدا...
سلام بر زمین کربلا...
سلام بر زمینی که مرکب های کاروان حسین(ع)،ابتدایش از حرکت ایستادند و قدم از قدم بر نداشتند...
سلام بر زمینی که حسین(ع) سرزمین سختی و بلایش خواند و فرمود:اینجا جوان ها و مرد های ما
را می کشند و بچه های ما را سر می برند...
سلام بر زمین کرب و بلا...
قدمگاه کاروان حسین(ع)...